سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود
سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود

انواع عشق!!!

جودی عزیزم! دلتبگ تو بودم و تصمیم بر آن گرفتم این نوشته از لوییس را برایت بگذارم

به خیال اینکه تو بیایی و بخوانی اش و من شاید آرام بگیرم از دوری ات

هر نوعی از عشق، به معنای آسیب پذیر شدن است.

همین که عاشق چیزی یا کسی شدی، قلبت را باید برای شکستن آماده کنی.
اگر می‌خواهی مراقب قلبت باشی، آن را به هیچکس نبخش. حتی یک حیوان.
آن را در بسته‌ی زیبایی از شادی‌های کوچک و شیک، بسته بندی کن و به کناری بگذار.
آن را در گاوصندوق خودخواهی حفظ کن. جایی که مطمئناً هرگز نخواهد شکست.
اما به خاطر داشته باشد که آنجا در تاریکی امنیت، بدون حرکت و بدون هوا، تغییر جنس خواهد داد.
قلبت همزمان شکست‌ناپذیر و نفوذناپذیر خواهد شد.
چون از جنس سنگ شده است.
عشق، یعنی آسیب پذیر بودن.
و انتخاب با توست…

کلیو لوییس / چهار نوع عشق

کلینیک خدا!

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم،
تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند…

به بخش ارتوپدی رفتم
چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم …
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم،
چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم
معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد
و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم:
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان،
لبخندی به ازای هر اشک،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل
نغمه ای شیرین به ازای هر آه،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا.
جمله نهایی :  عیب کار اینجاست
که من ” آنچه هستم ” را  با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم،
خیال میکنم  آنچه  باید باشم هستم، در حالیکه  آنچه هستم نباید باشم


پی نوشت بی ربط: بُرد شیرین و بازی قهرمانانۀ جوانان تیم ملی امید ایرانمان را تبریک میگویم!

شغله دیگه! مث هزار تا شغل دیگه

+درآمدت خوبه؟
-شکر!
+پس چرا 2 ساله سر کار نمیری؟
مرد در حالی که همچنان از پنجره بیرون رو نگاه می کرد جواب داد: دکترا می گن باید استراحت کنم.
+از کارت خاطره ای هم داری؟
-خاطره رو آدمهای زنده رقم می زنند؛ من صبح تا شب با مرده ها دم خورم!
+بسیار خوب! زن و بچه داری؟
مرد انگار که تازه به موضوع مورد علاقش رسیده باشن، ناگهان برگشت، چشماش برقی زد و با اشتیاق جواب داد: آره! زنم با پسرم حمید!
+همین یه بچه؟
-آره بابا، می خوام هر چی در میارم خرج آینده ی این بچه شه! اگه یه بچه دیگه باشه امکانات نصف میشه!
تو دلش به ذهن روشن مرده شور آفرین گفت!
+زن و بچه تو دوست داری؟؟
مرد بعد از یه سکوت طولانی زیر لب زمزمه کرد: به خاطر اوونا زنده ام!
چه خونواده ی خوشبختی...
+از حمید بگو ! خجالت نمیکشه بگه بابام مرده شوره؟
-می دونی؟ اوایل تو مدرسه چیزی نمی گفت. اما حالا به همه ی دوستاش گفته من چی کارم! یه شب بهم گفت افتخار می کنم که تو کار می کنی و مثل بابای مجتبی تو زندون نیستی!
+لابد تو هم کلی به خودت افتخار کردی؟!
-آره، برای اولین بار!
+حمید قراره همکار باباش بشه؟
مرد اخم کرد و با جدیت گفت: نخیر! اون درسش خوبه! هیچ می دونی معدلش چنده؟ 18! خودم همیشه کارنامشو می گیرم! حمید قراره دکتر بشه!
دانشجوی جوان به ساعتش نگاهی کرد! 12 دقیقه از شروع مصاحبش می گذشت. استاد گفته بود: به امتحان تئوری اعتقادی ندارم، هر دانشجو 15 دقیقه فرصت داره با یکی از بیمارهای بخش افسردگی اینآسایشگاه مصاحبه کنه و اگه ظرف 15 دقیقه نتونست حدودا علت افسردگی رو حدس بزنه از نظر من این 3 واحدو افتاده! تو دلش به استاد و این مریض بد قلق و خودش لعنت فرستاد! واسه چی عاشق روانشناسیشده بود؟ رشته ای که استاداش یه مشت روانین!
با ناامیدی گفت: آخرین سوال!
+تا حالا شده موقع کار گریه کنی؟!
مرد تو چشمای دانشجوی جوان خیره شد! مثل بچه ها بغض کرد و با صدای لرزونی جواب داد:
-فقط یه بار! 2 سال پیش وقتی جسد حمیدم و با دستای خودم شستم...

عاشقانه می سرایم برایت

اهل همین کوچۀ بن بست کناری

که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجرۀ باز کجا؟

من کجا؟ عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟

تو به لبخند و نگاهی...

منِ دلداده به آهی

بنشینیم... تو در قلب و منِ عاشق به لب چاهی

گُنه از چیست؟

از آن پنجرۀ باز؟

از آن لحظۀ آغاز؟

از آن چشم گنه کار؟

از آن لحظۀ دیدار؟

کاش می شد گُنه پنجره و لحظه و چشمت

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب تو را تنگ در آغوش بگیرم

کاش می شد... کاش می شد

پسر بودن یعنی...

پسر بودن یعنی, نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن.
پسر بودن یعنی, فقط تا آخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه.
پسر بودن یعنی, فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول نشی.
پسر بودن یعنی, بعد 18 دیگه یا سربازی یا سربار!
پسر بودن یعنی, استرس سربازی و حسرت درس خوندن بدون استرس.
پسر بودن یعنی, بعد بابا, مرد خونه بودن, سنم نمیشناسه. یعنی چی؟؟ یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله!

پسر بودن یعنی, حفظ خواهر و مادر و همسرت از هر چی هیزیه.
پسر بودن یعنی, آزادی که از ( آ ) اولش تا ( ی ) آخرش همش مسئولیته و حصار.
پسر بودن یعنی, جنگ که شد گوشت تنت سپر ناموسته.
پسر بودن یعنی, یه سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نیاری.
پسر بودن یعنی, واسه عید لباس نخری, که دخترت واسه خرید لباس هر چی دوست داره بخره.
پسر بودن یعنی, بی پول عاشق نشی.
پسر بودن یعنی, حرفایی که میمونه تو دل.
پسر بودن یعنی, مرد که گریه نمیکنه!
پسر بودن یعنی, همیشه بدهکار بودن به همه...