Aşk Yağmur

Aşk Yağmur

Aşk Yağmur

Aşk Yağmur




THE END



گفتی بمان کنارم


سپیده ی عشق را 


به تاریکی آغوش م بریزان


و لبخند نگاه ت را


به واهمه‌های بی‌قرارم بپاشان


گفتی بمان کنارم


و در سرسرایِ  برهنگی احساس م 


و در ردای عریانِ دل م 


دو شمع و دو صندلی


 روبروی هم بگذار


تا من باش م تو باشی 


و 


شب های عشق


گفتی بمان کنارم


تاخاطره‌ جمع شود


 در قاب هایی که هرگز نریزند 


تا حرفهای‌مان


لابلای کتابهای دیروز و قل م های امروز


نخشکند


گفتی بمان کنارم 


تا آرزوهایمان بر گور عشق 


شیون نزنند 


گفتی بمان کنارم


و من ماندم و عشق ماند و جنون ماند


بی‌حرف ... بی‌بهانه ... 


تو کجایی؟


تو نماندی پای هیچ عهد و پیمان ی


اینک من م


تار تنیده در خلوت و تنهایی


 سایه در سایه تکرار های حسرت....


و


مات  بر دیدارهایی که 


در تصرف انتظار جان می دهند


و قاب خاطراتی که 


به روی  دیوارها درتصرف تارها مرده اند