مرگ

گاهی بغض انقدر اذیتت میکنه که فقط دلت میخواد یه جا بشینی و به یه نقطه که خودتم نمیدونی کجاست خیره بشی.... 

  

 

گاهیم بغض انقدر اذیتت میکنه که خودتم متوجه نمیشی داری گریه میکنی و فقط از شور شدن دهنت به خودت میایی... 

 

نمیدونم حال الانم کدوم... 

 

الان فقط خیره شدم به ناکجا آباد دیوار اتاقم و چند لحظه بعدش دهنم اینقدر شور میشه که شک میکنم به اینی که شاید آب دهنم واقعا شور باشه... 

 

فکر کنم حال هیچ کس از فامیلمون بهتر از این نباشه.. 

 

۳ روز کل فامیل سیاه پوش عزیزی شده که مرگش فامیلی را داغون کرد...  

 

خدایا فقط صبر میخوام واسه  دخترایی که امروز  خون گریه میکردن واسه غیبت سه روزه ی پدرشون...  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
حامد دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

قشنگ بود!!!!!!!!!!

یه سوال فنی ...
این متنی که نوشته بودم چیش قشنگ بود..؟؟!!!

mehdi joon سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ http://dardedel01.blogfa.com

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

مینو سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ب.ظ


وااااااااااااااااای الی جونم تسلیت میگم
بد نباشه

مرسی عزیزم...

مینو جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ب.ظ

حامد جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ

چملاتتونا گغتم!

آهاااااااااان اکی...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد