گاهی...

گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت ، که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...که وقتی تو اوج تنهایی هستی ، با چشماش بهت بگه : هستم تا ته تهش ! هستی !؟ 

 

 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
 

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
 

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید 

 

 

 

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
MojtabaMax دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ http://alonemax.blogsky.com

حرفات خیلی قشنگ بود به دلم نشست....

تشکر...!

مهرداد سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

زخمه بر ساز زدی از ته دل
قطره اشکی زدل سنگ چکید
به خیال خوش من شبنم بود
ای دریغا دل دیوار تپید... (مهرداد)


نمیدونم چرا چند وقت دیوار دل منم زیادی میتپه...

حامد دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ

دمت گرم!
خیلی قشنگ بود!
هستم!!!!!

قایل نداشت..!!!!

مینو جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:49 ب.ظ


eliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد